بالاخره مامان و بابا چشمشون به جمالت روشن شد فسقلی
دیروز رفتیم سونو گرافی
من اونقده ذوق زده بودم که نمیتونستم جلوی خنده هامو بگیرم که دکتر گفت اونوقت اندازه هات درست در نمیاد ...زورکی خودمو نگه داشتم ...
تا صدای قلب نازنینتم شنیدم دیگه میخواستم از خوشحالی داد بزنم که بابایی از دستم گرفت...
بابات هم خیلی ذوق مرگ شده بود و تا تو رو دید خدا رو شکر میکرد و هزار الله اکبر میگفت و فسقلی جونم باورت کرد که هستی
اینم خودتی عشقم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی